بالاجی ویسواناتان (Balaji Viswanathan)، مدیر عامل شرکت زینگ‌فین Zingfin، ده مفهوم اقتصاد به علاوه‌ی ۲ دیدگاه اقتصادی را که همه باید از آن اطلاع داشته باشند، مورد بررسی قرار داده است. در این مقاله نگاهی به این تعاریف، تئوری‌ها و مفاهیم اقتصادی خواهیم داشت.

جریان‌های اصلی اقتصاد: اقتصاد خرد و اقتصاد کلان



اقتصاد خرد با مفاهیمی نظیر رفتار مشتری، مشوق‌ها، قیمت‌گذاری، بودجه احتیاطی و غیره مرتبط است. اقتصاد کلان با مقیاس بزرگ‌تری از اقتصاد سروکار دارد و مفاهیمی از جمله نرخ بهره، تولید ناخالص داخلی (GDP) و سایر موضوعاتی که ممکن است در ستون اقتصادی روزنامه‌ها ببینید مورد توجه اقتصاد کلان قرار می‌گیرد. اقتصاد خرد بیشتر به کار مدیران می‌آید، در حالی که اقتصاد کلان بیشتر مورد توجه سرمایه‌گذاران قرار دارد.

قانون عرضه و تقاضا: سنگ بنای اقتصاد








هرگاه عرضه‌ی چیزی افزایش می‌یابد، قیمت آن کاهش پیدا می‌کند و هرگاه تقاضا بیشتر شود، قیمت افزایش پیدا می‌کند. بنابراین وقتی مثلا تولید ذرت بالا می‌رود، قیمت آن کاهش می‌یابد و برعکس. اگر بیشتر به آن فکر کنید، هر روز هزاران نمونه از کارکرد این مفهوم را می‌توانید مشاهده کنید.

مطلوبیت نهایی



وقتی شما از یک چیزی زیاد داشته باشید، فایده‌ی آن برای شما کمتر می‌شود. بنابراین، ۱۰۰ هزار تومان وقتی که درآمد شما ۱ میلیون تومان در ماه باشد ارزشمندتر از زمانی است که درآمدتان ۱۰۰ میلیون تومان باشد. از این مفهوم به طور گسترده برای تنظیم قیمت‌ها استفاده می‌شود.

تولید ناخالص داخلی (GDP)




نمودار تولید ناخالص داخلی ایران (منبع: ویکی‌پدیا)

تولید ناخالص داخلی یکی از مفاهیم اساسی برای سنجش اندازه‌ی یک اقتصاد است و از نظر مفهومی عبارت است از مجموع درآمد همه‌ی مردم یک کشور یا مجموع ارزش بازار همه‌ی محصولات و خدمات تولیدی در یک کشور. هم اکنون آمریکا با تولید ناخالص داخلی ۱۴ تریلیون دلار (۱۴.۰۰۰ میلیارد) دارای بزرگ‌ترین اقتصاد جهان از این منظر است. به این معنا که سالانه ۱۴ تریلیون دلار ارزش در آمریکا تولید می‌شود.


نرخ رشد



رشد یک اقتصاد معمولا بر اساس نرخ رشد GDP محاسبه می‌شود. از آنجا که GDP مقیاسی برای سنجش درآمد ملی است، این نرخ رشد یک متغیر تقریبی از متوسط درآمد سالانه‌ی هر فرد به حساب می‌آید.

تورم



همان‌طور که می‌دانید قیمت بیشتر محصولات از زمان پدربزرگ‌های ما بالاتر رفته است. تورم (که به صورت درصد محاسبه می‌شود) نشان می‌دهد که قیمت یک گروه از محصولات نسبت به سال گذشته چقدر افزایش پیدا کرده‌ است. در اقتصادهای بالغ، تورم سالیانه حدود ۲ درصد است، یعنی قیمت اجناس هر سال به طور متوسط ۲ درصد بالا می‌رود. در این خصوص نقش بانک مرکزی، مدیریت این نرخ و پایین نگه‌داشتن آن در یک مقدار مثبت است.
نرخ بهره



وقتی شما به کسی وام می‌دهید، انتظار دارید که در بازگشت پول چیزی بیشتر از مقدار اصل آن دریافت کنید. این مقدار بیشتر را بهره می‌گویند. نرخ بهره یک عدد مثبت است که مشخص می‌کند شما چه مقداری اضافه‌تر از اصل پول دریافت خواهید کرد. نرخ بهره‌ی کوتاه مدت، معمولا توسط بانک مرکزی تعیین می‌شود و در آمریکا نزدیک به صفر است. اما نرخ بهره‌ی بلند مدت توسط بازار تعیین می‌شود و مقدار آن به تورم و چشم‌انداز اقتصاد بستگی دارد. به مکانیزمی که بانک مرکزی به واسطه‌ی آن نرخ کوتاه مدت را کنترل می‌کند، «سیاست‌های پولی» می‌گویند.
نسبت نرخ بهره با تورم و رشد



میان نرخ بهره و نرخ رشد یک رابطه‌ی تقریبا عکس وجود دارد، از سوی دیگر نرخ بهره می‌تواند بر روی تورم تأثیر مستقیم داشته باشد. بنابراین، وقتی شما نرخ‌ بهره را بالا ببرید، تورم همراه با رشد مسیری نزولی را طی می‌کند که یکی خوب و دیگری بد است. بنابراین، یک تنش مداوم در تعیین نرخ بهره وجود دارد. در آمریکا، فدرال رزرو (Federal Reserve) نرخ‌های بهره‌ی کوتاه‌ مدت را تعیین می‌کند و تصمیمات آن همیشه مورد توجه خبرهای اقتصادی قرار می‌گیرد.


سیاست‌های مالی



دولت از طریق تنظیم هزینه‌های خود می‌تواند به شکل گسترده اقتصاد را کنترل کند. مجموعه‌ای از مکانیزم‌های مورد استفاده در خصوص هزینه‌کرد دولت، تشکیل‌دهنده‌ی سیاست‌های مالی هستند. افزایش هزینه‌های دولت می‌تواند منجر به بالا رفتن تقاضا شود و این به معنای افزایش بیشتر قیمت‌هاست. بدین معنی که هم رشد بالا و هم تورم بالا به وجود می‌آید. این قاعده به صورت برعکس هم می‌تواند رخ دهد. بنابراین، دولت‌ها سعی می‌کنند در دوران پایین بودن نرخ رشد و تورم، بیشتر هزینه کنند و در دوران بالا بودن نرخ رشد و تورم از هزینه‌های خود بکاهند.

چرخه‌ی کسب‌و‌کار


اقتصادها در یک چرخه‌ی حدودا ۷ ساله، دارای دوره‌های رونق و رکود هستند. در ابتدا چرخه با یک اوج آغاز می‌شود و سپس به بالاترین میزان خود می‌رسد، سپس اقتصاد دچار انقباض می‌شود که این انقباض منجر به رکود شده (دوران رشد منفی و/ یا افزایش بیکاری) و در پی آن انبساط اقتصادی رخ می‌دهد.

نظریه‌ی هزینه‌ فرصت



وقتی شما در یک فعالیتی مشغول هستید، تمایل خواهید داشت مزایای آن فعالیت را در مقایسه با جایگزین‌های آن یکسان بگیرید. برای مثال، وقتی شما پنج‌شنبه شب روی یک پروژه سخت کار می‌کنید، ممکن است با خود بگویید که باید کار دیگری انجام دهم. جایگزین (در اینجا یعنی به مهمانی رفتن) ارزش بالایی دارد ولی شما ارزش انجام پروژه را جذاب‌تر می‌دانید. ارزش جایگزین را در اقتصاد «هزینه‌ فرصت» می‌گویند، یعنی هزینه‌ای که شما از آن صرف‌نظر می‌کنید. در نتیجه، اگر شما شغلی با درآمد سالانه ۴۰۰ میلیون تومان را ترک می‌کنید تا یک استارتاپ راه بیندازید، هزینه‌ فرصت شما برای راه‌اندازی استارتاپ ۴۰۰ میلیون در سال خواهد بود. ارزش نهایی این کار شما باید بالاتر از چیزی باشد که از آن صرف‌نظر می‌کنید.


نظریه‌ی مزیت نسبی



فرض کنید که شما یک استارتاپ تکنولوژی را اداره می‌کنید و یک روز یکی از مشتریان از شما می‌پرسد که‌ آیا می‌توانید برای او یک وب‌سایت آماده کنید. آیا شما باید درخواست او را بپذیرید یا این فرصت را به یکی از دوستان خود محول کنید؟ شما چه تصمیمی می‌گیرید؟ یک انسان منطقی ممکن است زمان لازم برای ساختن وب‌سایت را محاسبه کند و ببیند که ‌آیا می‌تواند در بازه‌ی زمانی ساخت وب‌سایت، پول بیشتری از طریق فعالیت‌های معمول استارتاپی خود کسب کند. سپس، او با خود می‌اندیشد که آیا دوستش قادر است که این کار را بهتر انجام دهد یا خیر.

اگر دوست شما می‌تواند این کار را به نحو بهتری انجام دهد و برنامه‌ی کاری شما پُر است، شما باید از این فرصت صرف‌نظر کنید. به این تئوری، «مزیت نسبی» می‌گویند. دوست شما در این کار مزیت بیشتری دارد و ساختن وب‌سایت برای شما سود چندانی به همراه نخواهد داشت. ملت‌ها، کسب‌و‌کارها و مردم باید کاری را انجام بدهند که در آن قابلیت بالاتری دارند و بقیه‌ی کارها را به دیگران محول کنند.




برگرفته از: businessinsider.com



https://www.chetor.com/32297-%d9%85%...7%d8%af%db%8c/